معنی سرزمین هفتواد
حل جدول
لغت نامه دهخدا
هفتواد. [هََ ف ْت ْ] (اِخ) شخصی بوده که هفت پسر داشته، چه واد به معنی پسر هم هست. (برهان). نام مردی از کچاران. (لغات شاهنامه):
بدین شهر بی چیز خرم نهاد
یکی مرد بُد نام او هفتواد
بر این گونه بر نام وآوازه رفت
ازیرا که او را پسر بود هفت.
فردوسی.
کرم هفتواد
کرم هفتواد. [ک ِ م ِ هََ] (اِخ) داستان این کرم در شاهنامه ٔ فردوسی به اختصار چنین آمده است که در شهر کجاران مردی بود مشهور به هفتواد، زیرا هفت پسر داشت و دختری نیز او را بود. دختران آن شهر هرروز به کوهساری که در کنار شهر بود همگروه می رفتند و دوک می رشتند. دختر هفتواد روزی در راه بازگشت سیبی یافت و کرمی میان آن دید و آن را میان دوکدان نهاد و با نام خداوند و بطالع کرم سیب رشتن آغاز کرد و آن روز دوچندان رشت که روزهای دیگر. هر روز لختی سیب بدان کرم دادی و به طالع وی نخ رشتی. مادر و پدر از آن درشگفت آمدند و دختر داستان کرم بازگفت. هفتواد کرم را فراز بگذاشت و تیمار داشت. صندوقی سیاه برای وی بساخت و از برکت آن کارش به شد و توانگر گشت و مردم در نیک و بد با وی سخن گفتندی و چون کارش بالا گرفت ولایت ستدن آغاز کرد. کرم بالیدن گرفت و صندوق او را تنگ آمد. بر تیغ کوهساری حوضی از ساروج و سنگ کردند و تن کرم در آن نهادند و دیگی از برنج خورش درکردند و هر روز بدو دادندی تا پنج سال بر این برآمد. بسا ناموران که لشکر بر هفتواد بردند، اما شکسته بازآمدند. چنین بود تا اردشیر بابکان به شاهی نشست و بجنگ هفتواد روی نهاد و او را شکست داد. شبی اردشیر با بزرگان بر خوان نشسته بود و برّه ای چند بریان بر خوان نهادند، اردشیر خوردن آغاز کرد. تیری پران سبک بیامد وتا پر در بره فرورفت. بزرگان دست از نان بداشتند تایکی تیر از بره بیرون کشید. بر آن نوشته بود که این تیر به بخت کرم پرتاب شده است اگر خواستیمی بر جان اردشیر آمدی، اما چنین نکردیم تا اردشیر از جنگ کرم بازایستد و از دژ کرم تا آن جایگاه دو فرسنگ بود. اردشیر آن شب از کرم پراندیشه شد و تا بامداد نخفت. بچاره کردن کرم بامدادان از آنجا به خره ٔ اردشیر رفت وسوی مهرک نوشزاد به جهرم شتافت و او را گرفتار کرد و گردن زد و سپس آهنگ جنگ کرم کرد و تدبیری بکار بردو برزی خربندگان به سوی کرم شتافت و دیگی پر از سرب دربار کرد و به دژ درآمد که بازرگانی خراسانیم و ازبخت کرم خواسته ٔ بسیار دارم. پرستنده ٔ کرم در دژ بگشود و او را با یاران به درون برد. شب هنگام اردشیر دژداران را نبیذ بسیار داد و از می مست و مدهوش ساخت، پس ارزیز در دیگ رویین کرد و بگداخت و بجایگاه کرم درآمد و در دهان وی فروریخت. کرم در اندیشه برنج دهان گشود و ارزیز گداخته در دهان وی ریخته آمد و کرم ناتوان گشت و اردشیر شمشیر در پاسبانان نهاد و همه را بکشت و در دژ بگشاد و به نشانی که با لشکر نهاده بود از بام دژ دود برانگیخت. لشکر به دژ بدرآمدند و بگرفتند و سپس هفتواد نیز با یاران به یاری و نجات دژآمد و به دست اردشیر کشته شد. (از شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم ج 7 صص 1947-1961). رجوع به شاهنامه شود.
سرزمین
سرزمین. [س َ زَ] (اِ مرکب) ملک.مملکت. ناحیت. کشور. اقلیم. مرز و بوم:
سحرگه رهروی درسرزمینی
همی گفت این معما با قرینی.
حافظ.
سرزمینی است که ایمان فلک رفته بباد.
؟
فرهنگ معین
(~. زَ) (اِمر.) مرز و بوم.
مترادف و متضاد زبان فارسی
ارض، اقلیم، بوم، خطه، دیار، زمین، قلمرو، کشور، مرزوبوم، ملک، مملکت، ناحیه
فارسی به عربی
ارض، تربه، منطقه
فارسی به ایتالیایی
territorio
فارسی به آلمانی
Anlegen, Bereich, Gebiet (n), Gegend, Land (n), Landen, Landstrich
واژه پیشنهادی
بوم و بر
فرهنگ عمید
زمین پهناور که قوم و طایفهای در آنجا بهسر ببرند، مرزوبوم، کشور،
معادل ابجد
863